راهی



دانستنت و خودت را به ندانستن زدنت بد نقره‌داغم می‌کند؛ و انگارِ همیشه، این‌ را هم می‌دانستی و چه غم از این همه که حاشیه‌نشین‌تر از همیشه، مدت‌ها حتی نامت، وردِ زبانم، بر زبانم نچرخیده  و انگار نمی‌تواند که بچرخد اصلا و چه سرّی‌ست را نمی‌دانم؛ خلافِ همیشه‌ی تو. 


دیشب شب حر بود به ماه قمری و فرداش به شمسی صبح بیست و سه، چهار یا باز مگر چه فرقی می‌کند؟ هرچندسالگی من که هرچه بوده‌ام حر نبوده‌ام. سحر تا شام و سحر امروز و شب اما چقدر گیج و منگ بود. از معلقِ پل صدر تا ماهِ نیمه‌جانِ خروجی تونل نیایش که ترک موتورِ رو به سوی ارغوان سوم غربی روان بودم و روانه، تا ظهرش که پیچ‌های داغ‌ِ آسفالت‌های لواسان را می‌راندم و امشبی که امام‌ علی را تا انتها سرد شدیم، تا افسریه و بعد دوباره چهارراه اسدی، که هر صبح سپیده‌ی سحرش را می‌بینم و هر شب، تیره‌ی شامش را.  انگار که تیره‌ی تنم را و همین پیرهنم را که پایم را و جانم را بسته به محرم و ماه و سال و هرسال و هر یازده شهریور دیگری که آمده و شاید بیایدی که من هرچه بوده‌ام حر نبوده‌ام. 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نمایندگی قیمت فروش نصب تعمیر پکیج بوتان ایران رادیاتور آبگرمکن کولر گازی داراب باربری یوسف آباد مجله پزشکی ماهان مدیکال برنامه 1000 ساعته حرف آخر کاجیی چگونه درگاه پرداخت الکترونیکی در سایت خود ایجاد کنیم روان طب سانا پوز دستگاه یخساز تجارت - ترخیص کالا - بخشنامه های گمرکی و بازرگانی